مرا با تو دگر خوابی نیست......
برو از خاطرم..... دگر حرفی نیست .......من سکوتم به تلافی همه فریادم......در دلم میشکند .......شاید این آخر دنیا باشد.......که سر آغاز من است در دل خویش.......که زند بوسه به خاک، گام هایت......... و روند از یادم....... خاطری سرد شوم........ رنگ رویا ببرم ........ و به در ماندگیم بکشم نقش حصاری محکم........ شاید این آخر افکار من است........که روان است به جان قلمم........ و بریزد چو من خسته هزاران نقشی که ندارد اثری بودن.........و مشوش بکند دلها را.........ای تو تنها،تو هزاران افسون..........من به آهستگی از یاد خیالت بروم،که نلرزد دل تو در پی رفتن من..........رنج من بی کسی و دل زدگی نیست که نیست .........رنج من بازی رنگیست که به یک رنگی خود میبالد.........و به صورت بکشد صورتک های ظریف احساس..........بی تو از کوچه ی دل تنگی ها میگذرم...........بی تو از خانه ی بی رنگی هامیگذرم.............................................................................................................
نظرات شما عزیزان:
نوشته شده در پنج شنبه 30 شهريور 1391 ساعت 3:11 نويسنده اروم بلاغی